مهربانیت را مرزی نیست
یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده
گاه باران همه ی دغدغه اش باران نیست،
گاه از غصه ی تنها شدنش می بارد.
.میتوانم تپشهای قلبت رو شمارش کنم ….. چشمای بیقرارت هنوزم خیلی حرفها دارند که بزنند….
.
.
.
.
.
هستی…. آخه تو ، توی قلب منی…
دردیده ى مانقش رخ دوست اگرنیست،یادش به دلم لحظه اى ازسینه جدانیست.درسینه ى بی کینه ى مانقش توجاریست،هرچندکه دردیده ی ماجاى توخالیست.
حماقت چیست...؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
این که من...
تو را...
با تمام بدیهایی که در حقم میکنی...!!
هنوز...
دوست دارم
مهربانیت را مرزی نیست
یقین دارم فرشته ای قبل از آفرینشت قلبت را بوسیده
گاه باران همه ی دغدغه اش باران نیست،
گاه از غصه ی تنها شدنش می بارد.
بخاطربسپاردر تقویم رفاقت روزى بنام "فراموشی" وجود ندارد.
گرباغم دوریت نسازم چه کنم/بایادتوگرعشق نبازم چه کنم/چون در نظرم فقط تویی مایه ناز/گرمن به تو ننازم چه کنم...
آنچنان میل تو دارد دل من،
که اگر نامه رسان گرگ بیابان باشد،
قدمش میبوسم
این منم پنهانترین افسانه ی شبهای تو / آنکه در مهتاب باران شوق پیدایی نداشت
خواستم تا حرف خود را با غزل معنا کنم / زیر باران نگاهت شعر معنایی نداشت . . .
سراسر خواب من کابوس، کابوس / ندارم در شبم فانوس، فانوس
به دل آمد بگویم من تو را دوست / ولی لب وا نشد، افسوس، افسوس . . .
رها کردی چرا دست دلم را؟ / به خاک و خون کشیدی حاصلم را
مرا تو میکشی صدبار در روز / ولی من دوست دارم قاتلم را . . .
به باغم یاسمن بودی چه میشد؟ / عروس این چمن بودی چه میشد؟
چرا چون باد رفتی از کنارم؟ / همیشه مال من بودی چه میشد . . . ؟
دلم باغی پر از ریحان و گل بود / به روی رود عشقت مثل پل بود
نگاهم کردی و ویران شد این دل / مگر چشم تو از قوم مغول بود؟
اى کاش،گفته بودى عاشق دیگرى شده اى...
من خودم هم عاشق بودم،
دردت را درک میکردم.
دلم هواى تورامیکند،
میروم سراغ شعرهایم...
این روزهاخوب یادگرفته ام خودرابه کوچه على چپ بزنم...!!!