معلم پای تخته داد میزد
صورتش از خشم گلگون بودو دستانش زیر پوششی از گرد پنهان بود
اخر کلاسی ها لواشک بین هم تقسیم میکردند
ان یکی در گوشه ای دیگر جوانان را ورق میزد
دلم میسوخت به حال او که بیخود های و هوی میکرد و با ان شور و اشتیاق تساوی های جبری را نشان میداد.به روی تخته ای کز ظلمت تاریک غمگین بود تساوی را چنین بنوشت و بانگ زد:
یک با یک برابر است
از میان شاگردان یکی برخواست
همیشه یک نفر باید به پا خیزد
به ارامی سخن سر داد
کاین تساوی اشتباهی فاحش و محض است
نگاه بچه هاناگاه به یک سو خیره شد
معلم مات ماندو شاگرد پرسید
اگر یه فرد انسان واحد یک بودباز هم یک با یکی دیگر برابر بود؟
سکوت موحشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد: اری برابر بود
او به ارامی ادامه داد:
یک اگر بایک برابر بود انکه زور و زر به دامن داشت بالا بودو انکه قلبی پاک و دستی فاقداز زر داشت پایین بود؟
یک اگر با یک برابر بودانکه صورت نقره گونی چون قرص ماه میداشت بالا بود و ان سیه چرده که مینالید پایین بود؟
یک اگر با یک برابر بود نان و مال مفت خواران از کجا اماده میگردید؟
حال میپرسم اگر یک با یک برابر بودپس چه کسی دیوار چین را بنا میکردیا چه کسی ازادگان را در قفس میکرد؟
معلم ناله اسا گفت:
بچه ها زین پس در جزوه هاتان بنویسید...
یک با یک برابر نیست
سلام واقعا بهت تبریک میگم واقعا مطلب جالب و قشنگی نوشتی آفرین
سلام
قابل شمارو نداشت.حالا یکی مینویسم مخصوص اقایون!